Friday, September 7, 2007

بیمار/مهدی سهیلی

سرم سنگ، دهانم تلخ، چشمم شمع بي نور ست ـ
نفس در سينه زندانيست ـ
چو روز آيد بچشمم دختر خورشيد، بيمارست ـ
شبانگه در نگاه من عروس ماه؛ رنجورست ـ
تمام شهر، گورستان وهم انگيز ـ
سراسر خانه ها آرامگاه سرد و متروكست ـ
فضا انباشته از بوي تند سدر و كافورست
و هر جا ديده ميچرخد ـ
چراغانست اما در نگاه من ـ
چراغي بر سر گورست.
***
شبانگه اختران بر آسمان، چون آبله بر روي بيمارند ـ
و ابري تيره چون مه را فرو پوشد ـ
بخود گويم كه چشم آسمان كورست .
سحرگاهان بگوشم صحبت گنجشكها چون آيه مرگست
نگاه هر كبوتر بر لب ديوار ميگويد:
ـ درخت عمر تو بي بار و بي برگست
تنت در قلعه ديو سياه مرگ، محصورست
***
در آن دم همره بانگ خوش پير مناجاتي،
دو لرزان دست را بر آسمان گيرم
و نوميدانه با آواي محزوني سلامت از خدا خواهم
ولي در عمق جانم آشناي ناشناسي ميزند فرياد:
كه راهم تا سواد تندرستي، ايمني، فرسنگها دورست
***
خداوندا !
سرم سنگين، دهانم تلخ، چشمم بي نورست
نفس در سينه زندانيست
بچشمم دختر خورشيد بيمارست
و ماه آسمان پيرست، رنجورست

No comments: